What a beautiful and sturdy back!
Amir Abid Ullah was the last command, I was appointed and excused.
- Hor. I'm with a Hor, Do not deceive yourself: what Amir? What the? Brady, son of God to the altar! Persian month Mehr misery forever on your forehead ...
God sends my way out, what can I do? This side of my family, my brothers, the ... Hussein on the other side ...
- Hor. I'm with a Hor! Be free, free ... What world are you? 50 years, not 100 years! What end? Hussein will not be with you forever and thanks guests and Mhbtsh?
Why you? But I do not think Hussein would accept me, whatever happened to Hussein would never forgive myself!
- Hor. I'm with a Hor! Move, back, back, believe tomorrow is too late! Believe me .....
The horse was walking, shoes on his neck and threw her to the cast, I went to sea ...
چه زیبا و محکم برگشت!
پرده ی خیمه را کنار زد ، نگاهی به سمت خیمه گاه حسین کرد ، صدای تبلِ لشگر نگاهش را جا به جا کرد ، لشگری جدیدآمده بود. این همه لشکر برای جنگ با 72 نفر!!؟؟
خدای من ، این جماعتی که من می بینم تا سر از بدن حسین جدا نکند آرام نمی گیرد ، این چه کار بود من کردم ، من راه را بر حسین بستم، خون فرزند فاطمه بر گردن من است... آخر دستور امیر عبید الله بود، من مأمور بودم و معذور ...
- حر ! با تو ام ای حر ، خودت را فریب نده !کدام امیر ؟ کدام دستور ؟ فرزند رسول خدا را به مسلخ بردی ! مُهر بدبختی تا ابد بر پیشانی توست...
خدای من راه نجاتی بفرست ، چه کار کنم ؟ این طرف خانواده ام ، برادرانم، مقام ، ... آن طرف حسین ...
- حر! با تو ام ای حر ! آزاد باش ، آزاد... دنیا را می خواهی چکار ؟ 50 سال دیگر ، نه 100 سال دیگر! آخرش چه ! نمی خواهی با حسین باشی و تا ابد مهمان لطف و محبتش ؟
خدایا چرا ! اما گمان نمی کنم حسین مرا بپذیرد ، هر اتفاقی برای حسین بیفتد خودم را نخواهم بخشید !
- حر ! با تو ام ای حر ! حرکت کن ، برگرد ، برگرد ، باور کن فردا دیگر دیر می شود ! باور کن.....
از اسب پیاده شد ، کفش هایش را بر گردن انداخت و سر به زیر افکند ، دل را به دریا زد...
خدایا! می روم ، قسمش می دهم ، التماسش می کنم ، گریه می کنم و نام مادرش را خواهم برد ...
کم کم به خیمه حسین نزدیک می شد...
خدایا! قبولم می کند ؟ خدایا چه خواهد شد ...؟!
اما... نوازش صدائی افکارش را به هم ریخت...
به راستی مادرت تو را همانگونه که آزاده هستی آزاده نامید ، ای حر ...
حر برای مقابله رفت ! اما چه زیبا و محکم برگشت ! و این توفیق را از ادب و احترام به فاطمه و فرزندان پاک او که سلام و رحمت خدا بر آنان باد به دست آورد
خدایا اکنون که گاه یاری فرزند حسین است از تو توفیق برگشت را ، آن هم زیبا و محکم میخواهم...
مهدی جان ، آیا شود روزی از لب های شیرین تو بشنوم ، ارفع راسک یا حر...
|